مطالب محبوب
عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684630 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25937 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21339 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14726 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13223 |
شلوار جاستین بیبر | 12297 |
اسیر عشق | 10166 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9497 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
قسمت|شعر
خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی
شرابی در نگاهت ریخت تا گیرا ترین باشی
نمی گنجید روح سرکشت در تنگنای تن
دلت را وسعتی بخشید تا دریا ترین باشی
تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود
که در شمسی ترین منظومه مولانا ترین باشی
مقدر بود خاکستـــر شود زهد دروغینـــم
تو را آموخت همچون شعله بی پروا ترین باشی
خدا تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش
تو را تنهـــا پدیـــد آورد تا تنهــاترین بــاشی
خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلاها
گمان هرگز نمی بردم که واویلا ترین باشی
"محمد رضا ترکی"
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 20 دی 1394 |
موضوعات مرتبط : شعر، اشعار معاصر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : محمدرضا ترکی,شعر,عاشقانه,لیلای مجنون,عاشق,تنهایی, |
عشق!
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺭﺳـــﻮﺍ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﻭ ﺑﻪ ﻣﺠﻨــﻮﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻟﯿـــﻼ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﺩﻓﺘــﺮ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﻭﺍ ﮐﻦ ﻭ ﻧــــﺎﻣﯽ ﺑﻨﻮﯾﺲ
ﺳﻨﺪ ﻋﺸــﻖ، ﺑﻪ ﺍﻣﻀـــﺎ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﻦ ﺗﺠــــﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﺮﺳﯿـــﺪﻥ ﻫﺎﯾـــﻢ
ﮐﻮﺷﺶ ﺭﻭﺩ ﺑﻪ « ﺩﺭﯾﺎ » ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﮐﯿﺴﺘﻢ؟ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ
ﺣﺘﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍِﺣﯿﺎ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺘﻦِ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻣﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﺩﻝ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﺒﺪﯼ، ﻋﺸﻖ ﺑﻪ « ﻧﯿﻞ» ﺗﻮ ﺳﭙﺮﺩ
ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺭ، ﺑﻪ « ﻣﻮﺳﯽ » ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﯿﻠﻪ ﺑﻤﺎﻧَﺪ ﻏﺰﻟﻢ
ﺻﺒﺮِ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﻡ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﺩ.
کلاغی که!
مترسکی شده ام عاشق کلاغی که
پرید و رفت به امید کوچه باغی که
دلم به لرزه در آمد وَ بعد از آن پیچید ـ
میان مزرعه اخبار داغ داغی که
کنار مزرعه آن روز حس من تبدیل
به ناگهان شد و افتاد اتفاقی که
وَ ساعت از نفس افتاد و او نمی آمد
دگر نمانده برایم دل و دماغی که
کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست
برو به قول خودت سمت چل چراغی که
جهنمی شده بی تو بهار گندمزار
تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که
پرنده های زیادی به سویم آمده اند
ولی دل من اسیر همان کلاغی که...
[غزلی در سوگ بانوی آب و آیینه از «کاظم بهمنی»]
دوش میآمد و رخساره... نگویم بهتر!
درد ِ سر، بین ِ گذر، چند نفر، یک مادر...
شده هر قافیهام یک غزلِ دردآور
ای که از کوچة شهر پدرت میگذری
امنیت نیست، از این کوچه سریعتر بگذر
دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:
دوش میآمد و رخساره … نگویم بهتر!
من به هر کوچة خاکی که قدم بگذارم
نا خود آگاه به یاد تو میافتم مادر
چه شده؟! قافیهها باز به جوش آمدهاند:
دم در، فضه خبر! مادر و دَر، محسن پَر...
کاظم_بهمنی
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 17 اسفند 1393 |
برچسب ها : غزلی از کاظم بهمنی,شعر,حضرت زهرا,وفات,شهادت,دوش م آمد و رخساره,,,, |
ساقی بده پیمانه ای!
ساقی بده پیمانه ای , زان می که بی خویشم کند
بر حســن شورانگیــز تو ، عاشـق تر از پیشـــم کنــد
زان می که در شــب های غم ، بارد فـــروغ صبحــدم
غـــافل کند از بیــش و کم ، فـــارغ ز تشویشــم کند
نور سحرگاهی کند ، فیضی که می خواهی دهــد
با مسکنــت شاهی کند ، سلطــان درویشـم کند
ســـوزد مرا ســـازد مرا ، بیگـــانه از خویشــم کند
بستـــاند این سرو سهی ، ســودای هستی از رهی
یغمـــا کند اندیشـــه را ، دور از بــد اندیشـــم کنـــد
نفسم بند آمد!
عاری از صبـــرم و طـــاقت نفســم بنــد آمـــد
زیر انـــدوه فــراقت نفســـم بنـــد آمـــد
ایستـــاده ای لبه ی زندگیـــم، از این روســت
هر کســـی رفت سراغـــت نفســم بنــد آمـــد
تـ
مو زدی شـانه و ناخواسته عطـری برخـواست
ــ
مثل گلهـــای اتاقـــت نفســـم بند آمد
موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم
خوش نیـــاید به مذاقـــت، نفســـــــ....
کاظم بهمنی
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393 |
برچسب ها : کاظم بهمنی,نفسم بند امد,شعر,بهارنارنج,, |
شعر
حواسم بهِت هست که دلواپسی
می دونم شبات صاف و پُر نور نیست
بذار با همین حس نگاهت کنم
خدا شاهده چشم من شور نیست
منو موجا هر روز سیلی زدن
شکستم ولی صخره بار اومدم
کنارم نبودی ببینی چطور
با این بی کسی ها کنار اومدم
منِ ساده ی صافِ بی تجربه
دلم رو ندادم حرومش کنی
چقدر سعی کردم بمونی به پام
چقدر سعی کردی تمومش کنی
حواست بهِم نیست گمم می کنی
می افتی تو آغوشِ دیوونگی
همه شهر فهمیده بی تابتم
مگه قول ندادی به هیشکی نگی
تو یه روز پریدی تو مِه گم شدی
ولی انتظارت هنوز با منه
به این قصه خوشبین تر از سابقم
تو یه روز میای من دلم روشنه
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : پنج شنبه 23 بهمن 1393 |
برچسب ها : شعر معاصر,حامد عسکری,باران,چشم,دلواپسی,شعر, |
روسری را به دست باد بده شعر باید که دیدنی باشد!
از دهـــانت چشیدنی ست غزل،بیش از آنکه شنیـــــدنی باشد
قدری آهستــه تر بخوان بگـــذار این حلاوت مکیـــدنی باشـــد
بی خیـــال عروض و قــافیه باش فـــارغ از قید و بند شاعرها
روســـری را به دست بـــاد بده شعـــر باید که دیـــدنی باشــد
واژه ها میــوه های بـــاغ توانـــد از لبـــان تو مــــزه می گیرنــــد
تو نبـــودی کسی نمی دانســـت حـــرف بــــاید چشیــــدنی باشد
ای نشستـــه به قله های سپیــد! شعــر نو! پیش پــای من بگذار
تــا تـــو راهی که رفتنـــی باشد جــاده ای که رسیـــدنی باشد
گـــردن آویـــز ناز زیبنــده ست منتها این به خاطــــرت باشد
نـــاز خوب است تا زمــــانی که نازهــــایت خریدنی باشد
سعـــدیِ دختــرانه ی سخنی, مطلع شعــر ناب انجمنی
آرزو می کنم گلستــــانت غنچه هــــایش نچیــــدنی باشـــد
تسلیت حضرت علی اصغر (ع)
یک تیر ســـه شعبـــه با خودش شــــر آورد
سقـــای حسیــــن را زپـــا درآورد
در حیــرتم این تیــر که سقــا را کشت..
حـــــالا چـــه بلایـــی ســــر اصغــــر آورد!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 10 آبان 1393 |
برچسب ها : شهادت علی اصفر,تیر سه شعبه,شعر,حسین, |
قهر پدر
یکی نوشته بود:
ﺩﯾﺸﺐ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﻋﻮﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺮﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ،ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺲ !!!
ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﻩ ﺳﻮﮊﻩ ﮐﻠﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ...
ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻬﺶ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ) "
ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺲ ﺑﻪ ﺟﺰ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ،
ﺑﻪ ﺟﺰ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﺜﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﯽ ...
ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺝ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ: ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺩ،ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺸﮑﻼﺕ،ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ،
ﭼﻘﺪﻩ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯼ ﮐﺎﺷﮑﯽ،ﺣﺎﻻ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺟﺎﯼ ﭘﯿﺰﻭﺭﯾﺎﺵ ﻧﯿﺲ ...
ﺑﺎﺑﺎﻡ: ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ،ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭ؟؟؟
ﻣﻦ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﺑﻌﺪ :ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻫﺎ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﭘﺲ ﮔﺮﺩﻧﯽ،
ﺩﯾﮓ ﻭﻗﺖ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﯿﺲ،
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﮐﺘﮏ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺗﺮﻩ ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻨﯽ ...
ﺑﺎﺑﺎﻡ:ﺑﺮﻭ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ،ﺗﻮ ﺑــﯿـــﻤـﺎﺭﯼ ﺑــﻪ ﺧﺪﺍ،ﺑــــﯿـــــ ﻣــــﺎﺭ !!!
ﻣﻦ: ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﻮﺝ ﺑــﯿـﻤــﺎﺭ،ﺗﮑﯿﻪ ﺑﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ،
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﻣﺮﻏﻪ ﻣﯿﻨﺎﺵ !!!
ﺑﺎﺑﺎﻡ:ﺍﯼ ﺯﻫﺮ ﻣﺎﺭ،ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﺑﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺁﺧﻪ ﺑﭽﻪ !!!
ﻧﺮﻭ ﺭﻭ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ،ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﯾﻨﺎ
ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﭘﺎﻣﻮ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻡ،ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ!!!
ﻣﻦ: ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺎﺑﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﯽ ﻟﻄﻔﯽ ﺧﺪﺍﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ،
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺯﻥ ﺫﻟﯿﻠﻬﺎ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﻫﺎ،
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﺿﺎ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻫﺎ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻧﻨﻪ ﻫﺎ!!!
ﺑﺎﺑﺎﻡ:ﺍﯼ ﻧﻤﯿﺮﯼ ﺗﻮ ﺗﺮﮐﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﺼﺎﻓﻂ،
ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻭﻧﯽ توله خر ,ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ ﺧﻮﻧﻪ ... ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﺎ ﻧﻤﮑﯿﻢ ﻣﻦ!!!
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ورتکس به این ﺑﺎﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺤﺎﻝ ﻫﻤﺘﻮﻥ
خوشبحال ملت چه باباهای پایه ای دارن!
هه!خدایا...به بزرگیت قسم هیچکی رو از داشتن نعمت پدرخوب بی بهره نکن!
تن حافظ تو گور داره میلرزه بخدا...والا
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب در جواب حافظ :
هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
شهریار در جواب هر دو :
هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
امیر نظام گروسی در جواب حافظ :
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
بدو بخشم تن و جان و سرو پا را
جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
دکتر انوشه در جواب امیر نظام گروسی :
اگر آن مهرخ تهران بدست ارد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را
رند تبریزی هم در پاسخ حافظ ، صائب و شهریار :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بهایش هم بباید او ببخشد کل دنیا را
مگر من مغز خر خوردم در این آشفته بازاری
که او دل را بدست آرد، ببخشم من بخارا را
نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
نه من آن شهریارانم ببخشم روح و اجزا را
که این دل در وجود ما خدا دارد که می ارزد
هزاران ترک شیراز و هزاران عشق زیبا را
ولی گر ترک شیرازی دهد دل را بدست ما
در آن دم نیز شاید ما ببخشیمش بخارا را
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393 |
موضوعات مرتبط : شعر، ، |
برچسب ها : حافظ,ترک شیرازی,جواب شعر,بهارنارنج,شعر,سمرقند و بخارا, |
:: مشاهده ادامه مطلب :: |
شقایق
خیلی زیبا و غم انگیز.............
حتما بخونین...
شقایق
شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده
...
ادامه مظلب
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 6 آبان 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، ، |
برچسب ها : گل همیشه عاشق,گل,شعر,بهارنارنج,گل شقایق,شعر شقایق عاشق,, |
:: مشاهده ادامه مطلب :: |
سفر..
ما چـــون دو دریچــه رو بـــروی هم
آگـــاه زهـــر بگو مگــــوی هــــم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هـــرروز قــــرار روز آینـــده
عهــد آینه ی بهشــت اما...آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهــر فسون نه ماه جادو گــر
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد...!
"مهدی اخوان ثالث"
ای کاش
روزهايي كه بي تو ميگذرد
گرچه با ياد توست ثانيه هاش
آرزو باز ميكشد فرياد
دركنارتو ميگذشت اي كاش!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 63 صفحه بعد |